خب من پیش از این هم داستان مینوشتم. اصلا اینطور نبود که قلمم را فقط برای ثبت روزانهها کنار بگذارم ولی راستش، نوشتن سخت است و انتشارش سختتر. اعتماد به نفسی میخواهد از اینجا تا آنجا که من فکر میکردم ندارم. با این حال داستانم را تمام کردم. مهمترین موضوع زندگی خودم را داستان کردم و تا الان تقریبا چند روزی است که دست یک ناشر محترم برای چاپ است. برای چاپ شدنش هیچ عجلهای ندارم ولی برای اینکه خوانده شود و نظر بدهند، بی صبرانه منتظرم., ...ادامه مطلب
به مامان آقای الف تلگرام می زنم که ببخش جواب ندادم، لباس می شستم. در جواب بعد از کلی استیکر بوس میگوید: الهی دورت بگردم. می بوسمت. مواظب باش. چقدر فرق باید باشد بین آدمها؟ پرت می شوم به چند سال پیش. شهریور ۱۳۹۱. مادر او آمده بود خواستگاری و مرا طوری نگاه می کرد که انگار دشمن باشم و از همه چیزم یک ایراد در دیتابیس مغزش ذخیره می کرد. چقدر آن روزها مرا اذیت کرد خانم به ظاهر تحصیلکرده. در عوض مادر آقای الف، از خودش باشم انگار. آنقدر با من روان و گویا و صادق و مهربان است که فقط می توان گفت: خدا را شکر.,754 61,754 0,754 53,754 51,754 69,754 2,754 322,754 71,754 70,754 89 ...ادامه مطلب