سرفه میکنم. سرفههای خشک و پشت سر هم. انقدر که هر بار بعد از چند ثانیه سرفه پشت سر هم، نفس تازه میکنم و پشت بندش بلند با خودم زمزمه میکنم که اه و زهرمار. شد یک هفته. اول از یک خستگی شروع شدو بعد بیحالی و بعد صدایم شد شبیه به محمد آقا وقتی هفت سالم بود و در بازار میچرخیدم و او بیسکوییتهای رنگارنگش را میفروخت. تقریبا فریاد میزد: سه تا صد تومن. آن موقعها صد تومن یک دنیا پول بود و یک دنیا، چیزی فراتر از ذهن. صدای گرفتهم گاهی سردرد میشد و گاهی خوابهای طولانی ِ چند ساعته و گاهی هم آبریزش بینی. سرفهام از دیشب شروع شد. وقتی که خواهر شیطان آقای الف سر میز شام، کاسه ترشی را برداشت و با یک حالت وسوسه کننده خاصی گفت: اووووم. همه ذهن ِ من درگیر همین کلمه شد و داستان ساخت از مواد تشکیل دهنده آن و اینکه لابد چقدر میتواند با ماهیچه توی بشقابم مزه خوبی بسازد. دور از چشم آقای الف یک قاشق کوچک چای خوری خوردم و به این روز دچار شدم. به این روزی که دو شب است از صدای سرفههای خودم بیدار میشوم و میگویم که اه و زهرمار. فردا شنبه است. برای شروع روز خوبی باید باشد ولی من در حال و هوای شروع نیستم., ...ادامه مطلب
به مامان آقای الف تلگرام می زنم که ببخش جواب ندادم، لباس می شستم. در جواب بعد از کلی استیکر بوس میگوید: الهی دورت بگردم. می بوسمت. مواظب باش. چقدر فرق باید باشد بین آدمها؟ پرت می شوم به چند سال پیش. شهریور ۱۳۹۱. مادر او آمده بود خواستگاری و مرا طوری نگاه می کرد که انگار دشمن باشم و از همه چیزم یک ایراد در دیتابیس مغزش ذخیره می کرد. چقدر آن روزها مرا اذیت کرد خانم به ظاهر تحصیلکرده. در عوض مادر آقای الف، از خودش باشم انگار. آنقدر با من روان و گویا و صادق و مهربان است که فقط می توان گفت: خدا را شکر.,754 61,754 0,754 53,754 51,754 69,754 2,754 322,754 71,754 70,754 89 ...ادامه مطلب