بن بست یک دروغگوی صووورتی!

متن مرتبط با «754 2» در سایت بن بست یک دروغگوی صووورتی! نوشته شده است

782.

  • ساعت پنج صبح روز تعطیل است و من طبق عادت همیشگی، ساعت سه صبح از خواب پریدم، با حجم فکرهای ناراحت‌کننده‌ای که در مغزم فرود آمدند، ناگهانی.دیروز خوب بود. حاضر شدیم. رو به دراور ایستادم، نگاه به حلقه‌ام , ...ادامه مطلب

  • 772.

  • این تقریبا بار هجدهم است که اقای الف سرما می‌خورد. اگر بخواهم دقیق بگویم باید اینطور عنوان کنم که از اول امسال، آقای الف هجده بار سرما خورده است. هر دو خانه‌ایم و سرکار را حواله داده‌ایم به زنبیل بی‌ب, ...ادامه مطلب

  • 762.

  • قبلاً هم داشتم. میگرن از کودکی با من نفس کشیده و این روزها هیکلش چند برابر خودم شده. سایه به سایه من همیشه آمده و تقریباً دو سال است که خیلی ناگهانی، گوشه خیابان، دست‌هایش را بیخ گلویم فشار می‌دهد و باعث می‌شود من همه ِ خودم را بالا بیاورم. یکبار هم ساعت ۵:۳۰ دقیقه صبح بود. آقای الف مرا برده بود اورژانس بیمارستان رسالت. از بیمارستان که بیرون آمدیم جلوی پادگان نظامی خیابان دبستان، وقتی همه هوا لذت بخش و تابستانی بود و پرنده‌ها تازه شروع به جیک جیک کرده بودند، صدای بالا آوردن من بلند شد. همه خیابان را گرفت و شاید یک مه شد بالای سر شهر. هیچ چیز در معده‌م نبود و هیچ چیز بالا نمی‌آمد ولی چیزی مرا مدام وادار می‌کرد عُق بزنم.  امشب، اولین جلسه ترم سوم کلاس فرانسه‌ام شروع شد. توانایی‌هایم اغلب در ناتوانی خودشان را به رخ می‌کشند. با آنکه سه تا قرص مختلف خورده بودم و پخش صندلی‌م شده بودم سعی می‌کردم جملات خاص بسازم و بلبل زبانی کنم، مثل همیشه. بعد از کلاس آقای الف آمد دنبالم. ته ریش داشت و عینک گرد زده بود. از نیم رخ دوست داشتم انقدر نگاهش کنم تا همانجا ذوب شوم. مهربان است و شکم‌ش به رسم تمام مه, ...ادامه مطلب

  • 752.

  • خیلی سخت شده باشد انگار. من سرکار می روم و ماه تمام می شود و حقوق می گیرم. آقای الف صبح با سختی چشم باز می کند، سرکار می رود و حقوق می گیرد و همه اش همان روزهای اول پودر می شود. صبح ها از روی تخت بلند می شویم، با لباس زیر توی هال دور خودمان چرخ می زنیم و شبیه به بازیگرهای معروف تئاتر های تالار وحدت، مشتمان را از بالا به پایین می کشیم و فحشهای کاف دار نثار کار و مدیر و مدیرعامل و بی پولی و احمقیتشان و زندگی می کنیم. آنقدر که یکی به رگبار می بندد و آن یکی می خندد و او را آغوش می گیرد.  خب. بهتر از این حرفها می توانست باشد. شاید هم بدتر. شبیه به مادری که معلوم بود اه,752 401(c),752 61,752 64,752 51,752 51 icd 10,752 89,752 31(2),752 011,752 3 mmhg to atm,752 49 ...ادامه مطلب

  • 754.

  • به مامان آقای الف تلگرام می زنم که ببخش جواب ندادم، لباس می شستم. در جواب بعد از کلی استیکر بوس میگوید: الهی دورت بگردم. می بوسمت. مواظب باش.  چقدر فرق باید باشد بین آدمها؟ پرت می شوم به چند سال پیش. شهریور ۱۳۹۱. مادر او آمده بود خواستگاری و مرا طوری نگاه می کرد که انگار دشمن باشم و از همه چیزم یک ایراد در دیتابیس مغزش ذخیره می کرد. چقدر آن روزها مرا اذیت کرد خانم به ظاهر تحصیلکرده. در عوض مادر آقای الف، از خودش باشم انگار. آنقدر با من روان و گویا و صادق و مهربان است که فقط می توان گفت: خدا را شکر.,754 61,754 0,754 53,754 51,754 69,754 2,754 322,754 71,754 70,754 89 ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها