کاش خوابم ببرد. به وقت ما، ساعت سه و سی و دو دقیقه شب است و امشب با سعید هماهنگ کردیم که فردا و پسفردا را برویم «یه وری». هنوز ماشین نگرفتیم و شاید برای همین است که هر بار هوس میکنیم جایی برویم، زنگ, ...ادامه مطلب
قبل از ازدواج، موسسات بهداشت یک سری آزمایشهای خون از هر دو طرف میگیرند تا اگر مشکلات حادی داشته باشند، آنها را راهنمایی کنند. اغلب هم برایشان MCV و یا MCH مهم هستند. یک جورهایی اندازه و حجم گلبولهای قرمز را نشان میدهند و اگر از عددهای استاندارد کمتر باشند، احتمال مبتلا بودن به تالاسمی زیاد است. هم من و هم آقای الف، یکی از این دو تا را کم داشتیم و سر همین دو سه تا تفاوت عددی، تقریبا دو ماهی علاف شدیم. حالا اگر این وسط یکی بیاید قسم پیغمبر بخورد و جان مش عباس را به آزمایشش پیوست کند که من بچه نمیخواهم، باز هم توفیری ندارد آن عددهای کوفتی باید با آن یکی عددهای کوفتی که در لیست خودشان است، یکی باشد. خلاصه یک جورهایی ما این مرحله را رد کردیم. من آنقدر عدس و جعفری و ویتامین سی و فولیک اسید با هم خورده بودم که از رگهایم میله آهنی رد میشد و روز واقعه از ما با یکی دو عدد تفاوت، باز هم تعهدنامه گرفتند و خلاص. واقعیت این است که " بچهدار شدن" مکافاتش از خیلی قبل شروع میشود. نه از لحظه باردار شدن و نه از لحظه تولد. از خود ِ لحظهی متولد شدن شما به عنوان پدر یا مادر. من هیچوقت فکر نمیکردم نحوه و نوع غذا خوردن و تغذیهام آنقدر به بچهدار شدن یا نشدنم ربط داشته باشد. اساسا همه چیز این دنیا به همه چیز ربط دارد انگار و نمیشود دیگر گفت که گودرز را به شقایق مربوط نکن. فیالواقع مربو, ...ادامه مطلب
۹ آبان ۹۵. همین الان با یک عالمه خرید میوه و نان و تنقلات با آقای الف از سرکار برگشتیم خانه. کدو حلوایی خریدم تا برای اولین بار سوپ کدو حلوایی درست کنم. استخر بودم. توی گوشم هنوز آب هست و موهایم بوی کلر میدهد و نفس که میکشم به اندازه چهار تا میسیسیپی نفسم طول میکشد. آقای الف روی کاناپه نشسته و بازی میکند. اینجا میتوانم اعتراف کنم که از وقتهایی که بازی میکند متنفرم. همه حواسش جمع بازیاش میشود و وقتی صدایش میزنم انگار در این دنیا نیست تا جوابم را بدهد. شاید هم به آن بازی حسودیام میشود یا هر چی. ولی شبیه به همسرهای باحال، روی شانهاش میزنم که: ایول، آفرین. این مرحله هم ببر . دلم خواب طولانی مدت میخواهد و یک سالاد خوشمزه و یک شکم تختِ بدون چربی. اما درست از سال ۹۳ دیگر هیچوقت شکمم تخت نشد. باید خودم را بلند کنم و میوهها را بشورم ولی چیزی در وجودم میگوید: عزیزم، کمی بنشین و استراحت کن. ...,760 11,760 10,760 71,760 com,760 76,760 79,760 29,760 70,760 axiscare com,760 area code ...ادامه مطلب
این روزها دلم بیشمار به کودکیام نیشگون میزند. هوس کردهام کاسهای پر از توت فرنگی بردارم و روی طاقچه خانه قدیمی بنشینم و همین که توت فرنگیهایم را گاز میزنم و پاهایم در هوای اتاق، یکی در میان تاب میخورند، رابطه خودم و بابا را نظارهگر باشم. ببینم که وقتی برایم کتاب داستان میخواند چه شکلی بود، وقتی نوار قصه را توی ضبط میگذاشت، وقتی شعر یه روز یه آقا خرگوشه را با من زمزمه میکرد و وقتی جا به جا میخواندم، شعرم را اصلاح میکرد. بابا در کودکی همه چیز من بود. ماموریتهای خارج که میرفت سوغاتیهایش عروسک و ماشین بازی و یک چمدان شکلات و آدام,756 12,756 0 icd 10,756 0,756 11,756 83,756 15,756 70 eur,756 12 icd 10,756 51 icd 10,756 9 ...ادامه مطلب