بن بست یک دروغگوی صووورتی!

متن مرتبط با «758 1» در سایت بن بست یک دروغگوی صووورتی! نوشته شده است

781.

  • پذیرش تفاوت آدم‌ها، یک روزه اتفاق نمی‌افتد. یک مسیر ِ چندین ساله لازم دارد، چون آدم‌ها به اندازه‌ی هر روز زندگی، با هم تفاوت دارند. پریشب سریال می‌دیدم. مرد داستان، به زن گفت که برای این لیست دوستت دا, ...ادامه مطلب

  • 771.

  • خب من پیش از این هم داستان می‌نوشتم. اصلا اینطور نبود که قلمم را فقط برای ثبت روزانه‌ها کنار بگذارم ولی راستش، نوشتن سخت است و انتشارش سخت‌تر. اعتماد به نفسی می‌خواهد از اینجا تا آنجا که من فکر می‌کردم ندارم. با این حال داستانم را تمام کردم. مهم‌ترین موضوع زندگی خودم را داستان کردم و تا الان تقریبا چند روزی است که دست یک ناشر محترم برای چاپ است. برای چاپ شدنش هیچ عجله‌ای ندارم ولی برای اینکه خوانده شود و نظر بدهند، بی صبرانه منتظرم., ...ادامه مطلب

  • 761.

  • سرفه می‌کنم. سرفه‌های خشک و پشت سر هم. انقدر که هر بار بعد از چند ثانیه سرفه پشت سر هم، نفس تازه می‌کنم و پشت بندش بلند با خودم زمزمه می‌کنم که اه و زهرمار.  شد یک هفته. اول از یک خستگی شروع شدو بعد بی‌حالی و بعد صدایم شد شبیه به محمد آقا وقتی هفت سالم بود و در بازار می‌چرخیدم و او بیسکوییت‌های رنگارنگش را می‌فروخت. تقریبا فریاد می‌زد: سه تا صد تومن. آن موقع‌ها صد تومن یک دنیا پول بود و یک دنیا، چیزی فراتر از ذهن. صدای گرفته‌م گاهی سردرد می‌شد و گاهی خواب‌های طولانی ِ چند ساعته و گاهی هم آبریزش بینی. سرفه‌ام از دیشب شروع شد. وقتی که خواهر شیطان آقای الف سر میز شام، کاسه ترشی را برداشت و با یک حالت وسوسه کننده خاصی گفت: اووووم. همه ذهن ِ من درگیر همین کلمه شد و داستان ساخت از مواد تشکیل دهنده آن و اینکه لابد چقدر می‌تواند با ماهیچه توی بشقابم مزه خوبی بسازد. دور از چشم آقای الف یک قاشق کوچک چای خوری خوردم و به این روز دچار شدم. به این روزی که دو شب است از صدای سرفه‌های خودم بیدار می‌شوم و میگویم که اه و زهرمار. فردا شنبه است. برای شروع روز خوبی باید باشد ولی من در حال و هوای شروع نیستم., ...ادامه مطلب

  • 758.

  • وقتی بعد از ظهر پنجشنبه با حوله حمام روی تخت نشستی و داری شال می‌بافی و آقای میم برات قهوه ترک درست می‌کند.,758 0,758 6,758 5,758 9 icd 10,758 39,758 89,758 6 ear,758 9,758 33,758 1 ...ادامه مطلب

  • 751.

  • گاهی عجیب از زندگی و کاری که با ما می‌کند، می‌ترسم و فکر می‌کنم شاید بعضی آدم ها هم شبیه به من باشند. روی صندلی کارم نشسته ام و میزم از کاغذهای چرک نویس و خودکار و دستمال کاغذی پر است. کیفم را روی میز می‌گذارم. نه برای دسترسی بیشتر، صرفا برای اینکه هر کس پایش را به پارتیشن ما گذاشت با نگاه اول محتویات روی میز من را نبیند. همیشه از مخفی کردن خوشم می آمده هرچند در عمل به آن ضعف داشته ام. روی صندلی نشسته ام و همینکه دارم مقاله ای راجع به کشف امواج گرانشی می‌خوانم اشک از چشمانم سرازیر می شود و به یاد حس برخورد انگشتانم با کمر پدرم می افتم. بغلش کرده بودم. پدر,751 5 icd 10,751 5,751 org,751 69,751 03,751 2 divided by 25,751 pill,751 bus schedule,751 candy crush,751 old malayalam songs ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها