همین انتظار را از او داشتم، غافل از اینکه او، جواب هیچ سوالی را در آستینش قایم نمیکند و باید خوب فکر کند. ناراحت بودم، فکر میکردم دوست داشتن آدمها و لیست درست کردن، فکر نیاز ندارد.
امروز، توی اتوبوس نشسته بودم و به کادوی ولنتاین و لباسی که قرار است امشب بپوشم فکر میکردم که برایم ایمیل فرستاد. یک ایمیل بلند از همه چیزهایی که در من هست و او دوست دارد. نوشته بود مثل من نمیتواند در انتخاب کلمات خلاق و سریع باشد، ولی بود.
اشکهایم از زیر عینک آفتابی را پاک میکردم و به این فکر میکردم که چرا یک روز و نیم از زندگیم را بی دلیل سوزاندم؟!
بن بست یک دروغگوی صووورتی!...برچسب : نویسنده : bonbast-e-sooratio بازدید : 158