یادت باشه امروز روزی بود که اولین کاری که کردی سرچ کردن توی گوگل بود. داشتی فکر میکردی چه زمانی برای بارداری مناسبتره. اینو یادت باشه!, ...ادامه مطلب
پشت چراغ قرمز یهو یادم افتاد باید شلغم بخرم چون الف مریض شده و بیحاله. بعد یکآن به خودم اومدم دیدم چه جالب، چقدر بزرگ شدم ... رئیس گفت ببین به خودت مطمئن باش و بپذیر موقعیت فعلی رو. سه ماهه فقط ... سه ماه تحمل کن. بهش گفتم تو فکر میکنی من به خودم مطمئن نیستم؟ من اگر مطمئن نبودم، شانزده هزار کیلومتر راه رو مهاجرت نمیکردم و از صفر شروع نمیکردم. من به تواناییهام مطمئنم، آگاهم. ولی، واقعیت این بود که زبانم مثل همیشه صددرصد بود و ته ِدلم شصت درصد. برای همین گفتم اکی میپذیرم ولی فقط برای سه ماه ... ته ِ دلم ولی حاضره سه ماه بشه شش ماه فقط برای اینکه موقعیت خوبیه و نمیخوام از دستش بدم. حالا این ربطش به پاراگراف قبلی چی بود؟ هبچی ولی به بعدی قطعا ربط داره.ساعت ده شب بود. چراغهای خونه خاموش بود و نور مانیتورم پخش صورتم شده بود. داشتم ویدیوهای آموزشی میدیدم. بعد یه آن وسط صحبتهای طرف و وسط نتبرداریهام ویدیو رو استاپ کردم و زدم روی شونههای خودم. باریکلا که تسلیم نمیشی و تلاش میکنی ... باریکلا که داری خودت رو نجات میدی. باریکلا که لم ندادی روی کاناپه و سریال تماشا نمیکنی، مثل همهی شبهای گذشته و یحتمل شبهای آینده. اینجا بود که دیدم آدمی شبیه به یک خمیر بازی به هر شکلی درمیاد. گاهی حتی دیگران شکلش رو عوض میکنن ولی باز انقدر انعطافپذیر هست که شبیه به شرایطش بشه. آدمی توی شرایط سخت، استخونهاش نرم میشن و عبور میکنه. آدمی بزرگ میشه و میفهمه که زندگی سخت هست و خودش سختترش میکنه ولی باز اون خودش هست که ازش عبور میکنه. فقط خودش ... بخوانید, ...ادامه مطلب
من رو ببخش. هر دفعه بهش فکر میکنم یه قطره عرق از پشت گردنم میریزه روی کمرم و همهی بدنم یخ میکنه و چشمهام بارونی میشه. همهی اون روزها برام تداعی میشه. نگاهت، تعجبت، اون حسهای ... ولش کن. دوباره نمیخوام گریه کنم ... هنوز چشمهام از یک ساعت پیش خیس اشک هست و درد میکنه.من رو ببخش. برای اولین بار هست که دارم ازش حرف میزنم و این جریان رو فقط الف میدونه. اون میگه تو من رو بخشیدی ...امیدوارم که بخشیده باشی. من کودک و احمق بودم. من رو ببخش. بخوانید, ...ادامه مطلب
«بله. مهاجرت خوب است» این جمله را هر روز، سی و دو بار ذکر میگویم. صبح. ظهر. شب. چرا؟! نمیدانم. انگار که برای درد سرت چارهی دائمی بیاندیشی و دست از خوردن هر روزهی موقتی ِ مسکن برداری و به خودت باب, ...ادامه مطلب
۹ آبان ۹۵. همین الان با یک عالمه خرید میوه و نان و تنقلات با آقای الف از سرکار برگشتیم خانه. کدو حلوایی خریدم تا برای اولین بار سوپ کدو حلوایی درست کنم. استخر بودم. توی گوشم هنوز آب هست و موهایم بوی کلر میدهد و نفس که میکشم به اندازه چهار تا میسیسیپی نفسم طول میکشد. آقای الف روی کاناپه نشسته و بازی میکند. اینجا میتوانم اعتراف کنم که از وقتهایی که بازی میکند متنفرم. همه حواسش جمع بازیاش میشود و وقتی صدایش میزنم انگار در این دنیا نیست تا جوابم را بدهد. شاید هم به آن بازی حسودیام میشود یا هر چی. ولی شبیه به همسرهای باحال، روی شانهاش میزنم که: ایول، آفرین. این مرحله هم ببر . دلم خواب طولانی مدت میخواهد و یک سالاد خوشمزه و یک شکم تختِ بدون چربی. اما درست از سال ۹۳ دیگر هیچوقت شکمم تخت نشد. باید خودم را بلند کنم و میوهها را بشورم ولی چیزی در وجودم میگوید: عزیزم، کمی بنشین و استراحت کن. ...,760 11,760 10,760 71,760 com,760 76,760 79,760 29,760 70,760 axiscare com,760 area code ...ادامه مطلب