در دنیای تو، چند نفر دستکش دست کردهاند و ماسک زدند و از ترس ویروسهای عجیب و غریب، خودشان را قرنطینه کردند، ریرا؟
سال دو هزار و بیست میلادی هست و چیزی به اسم کرونا، باعث شده من و آدمهای کرهی زمین، ترس ِ اکنون ِ مشابهی داشته باشیم. شبیه اعضای یک خانوادهی پرجمعیت، ترسهایمان را بغل کردیم و از نیستی و کمآوردن نفس حرف میزنیم. امروز همکار هندی گفت: خوش به حالت که سفرت تمام شد، من پنج روز دیگر میروم هند و معلوم نیست با این اوضاع امکان برگشت داشته باشم یا نه. همکار نیوزلندی جواب داد: انگار ایران هم جزو کشورهایی هست که بیشترین آمار را داشته و من در جواب خیره شدم به پنجره که آن طرف خیابان مردی تکیه داده بود به درخت و سیگار میکشید.
دنیایی در حال فروپاشیست و ما ناظران ِ این فروپاشی هستیم. هر روز یک اتفاق ِ عمدی و غیرعمدی باعث مرگ هزاران نفر میشود و باز هم ما هر روز برای حفظ یک دلار میجنگیم و آرزوهایمان را لیست میکنیم.
خیلی دلم میخواهد که آخر خط این کلاف سردرگم معلوم شود و تمام. مگر نه اینکه بودن درد دارد و نبودن، نادانی و بیدردی؟
گاهی به بچه که فکر میکنم با خودم می گویم که باید. باید برای خودت و برای این دنیا کاری کنی. باید آدم مناسب را خلق کنی. باید سهمی در بهبود دنیا داشته باشی، بعد فرشتهی دیگر که هنوز نمیدانم فرشتهی خوب یا بد یا خاکستری یا زرد ِ ماجراست، صدایش را بلند میکند که: با خلق کردن آدم دیگری، فقط بار دنیا را زیادتر کردهای، بیخیال.
هنوز نه بیخیال هستم و نه درگیر ... رهایی که منم.
بن بست یک دروغگوی صووورتی!...برچسب : نویسنده : bonbast-e-sooratio بازدید : 128