بن بست یک دروغگوی صووورتی!

متن مرتبط با «759 6 icd 9» در سایت بن بست یک دروغگوی صووورتی! نوشته شده است

793.

  • یادت باشه امروز روزی بود که اولین کاری که کردی سرچ کردن توی گوگل بود. داشتی فکر می‌کردی چه زمانی برای بارداری مناسب‌تره. اینو یادت باشه!, ...ادامه مطلب

  • 794.

  • پشت چراغ قرمز یهو یادم افتاد باید شلغم بخرم چون الف مریض شده و بی‌حاله. بعد یک‌آن به خودم اومدم دیدم چه جالب، چقدر بزرگ شدم ... رئیس گفت ببین به خودت مطمئن باش و بپذیر موقعیت فعلی رو. سه ماهه فقط ... سه ماه تحمل کن. بهش گفتم تو فکر می‌کنی من به خودم مطمئن نیستم؟ من اگر مطمئن نبودم، شانزده هزار کیلومتر راه رو مهاجرت نمی‌کردم و از صفر شروع نمی‌کردم. من به توانایی‌هام مطمئنم، آگاهم. ولی، واقعیت این بود که زبانم مثل همیشه صددرصد بود و ته ِدلم شصت درصد. برای همین گفتم اکی می‌پذیرم ولی فقط برای سه ماه ... ته ِ دلم ولی حاضره سه ماه بشه شش ماه فقط برای اینکه موقعیت خوبیه و نمی‌خوام از دستش بدم. حالا این ربطش به پاراگراف قبلی چی بود؟ هبچی ولی به بعدی قطعا ربط داره.ساعت ده شب بود. چراغ‌های خونه خاموش بود و نور مانیتورم پخش صورتم شده بود. داشتم ویدیوهای آموزشی می‌دیدم. بعد یه آن وسط صحبت‌های طرف و وسط نت‌برداری‌هام ویدیو رو استاپ کردم و زدم روی شونه‌های خودم. باریکلا که تسلیم نمی‌شی و تلاش می‌کنی ... باریکلا که داری خودت رو نجات می‌دی. باریکلا که لم ندادی روی کاناپه و سریال تماشا نمی‌کنی، مثل همه‌ی شب‌های گذشته و یحتمل شب‌های آینده. اینجا بود که دیدم آدمی شبیه به یک خمیر بازی به هر شکلی درمیاد. گاهی حتی دیگران شکلش رو عوض می‌کنن ولی باز انقدر انعطاف‌پذیر هست که شبیه به شرایطش بشه. آدمی توی شرایط سخت، استخون‌هاش نرم می‌شن و عبور می‌کنه. آدمی بزرگ می‌شه و می‌فهمه که زندگی سخت هست و خودش سخت‌ترش می‌کنه ولی باز اون خودش هست که ازش عبور می‌کنه. فقط خودش ... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 795.

  • من رو ببخش. هر دفعه بهش فکر می‌کنم یه قطره عرق از پشت گردنم می‌ریزه روی کمرم و همه‌ی بدنم یخ می‌کنه و چشم‌هام بارونی می‌شه. همه‌ی اون روزها برام تداعی می‌شه. نگاهت، تعجبت، اون حس‌های ... ولش کن. دوباره نمی‌خوام گریه کنم ... هنوز چشم‌هام از یک ساعت پیش خیس اشک هست و درد می‌کنه.من رو ببخش. برای اولین بار هست که دارم ازش حرف می‌زنم و این جریان رو فقط الف می‌دونه. اون می‌گه تو من رو بخشیدی ...امیدوارم که بخشیده باشی. من کودک و احمق بودم. من رو ببخش. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 786.

  • آنقدر قشنگ روی تخت بیمارستان خوابیده که دلم می‌خواهد همه‌ی سلول‌های صورتش را بوسه بزنم. آن چشم‌های بی‌نهایت زیبا، آن مژه‌های بلند ِ فر، آن دماغ کوچک و سر بالا، آن ابروهای کمان پر پشت، آن لب‌های گرم و , ...ادامه مطلب

  • 779.

  • «بله. مهاجرت خوب است»  این جمله را هر روز، سی و دو بار ذکر می‌گویم. صبح. ظهر. شب. چرا؟! نمی‌دانم. انگار که برای درد سرت چاره‌ی دائمی بیاندیشی و دست از خوردن هر روزه‌ی موقتی ِ مسکن برداری و به خودت باب, ...ادامه مطلب

  • 776.

  • امشب یه حال بی‌قرار و خرابی دارم.. تا به حال به آخرین روز زندگی فکر کردید؟ به اینکه اگر بدانید که یک روز برای زندگی کردن وقت دارید و بعد از آن همه چیز فقط یک خط صاف بی معنی خواهد شد؟! ... همین حس را دارم. نباید داشته باشم ولی هست ... حس ِ روز آخر زندگی و بعدش افتادن در یک چاه سیاه ِ ترسناک. کمی می‌ترسم، کمی آشفته‌ام و بسیار زیاد دلتنگ., ...ادامه مطلب

  • 767.

  • "; if (!linksOnDifferentLines) {sameLineOrDifferentStr1="";sameLineOrDifferentStr2="";} var ru1=""; var ru2=""; var linkText=""; var linkTip=""; var linkTarget=""; var noDivOpen=new RegExp("]*>"); var noDivClose=new RegExp(""); var noBr =new RegExp("","g"); for (var i = 0; i "+ru1+linkText+ru2+linkSeparator+""+sameLineOrDifferentStr2; } } container.innerHTML=code; } , ...ادامه مطلب

  • 768.

  • قسمت رمانتیک و شاعرانه و شعر پسند مغزم ذوب شده باشد انگار. مثل کره‌ای که در گرمای تفکرات، آرام آرام خودش را رها می‌کند و بعد دیگر هیچ. می‌شود تکه‌ای از نبودن‌ها. به جایش تا خرخره منطق و حساب و کتاب و جبر و زندگی همین است، همینقدر جدی و محکم، نشسته است. آنقدر که گاهی از دیواره‌های مغزم پس می‌زنند بس , ...ادامه مطلب

  • 769.

  • سعی کردم یارِ خوبی باشم امروز. هر چند مخفیانه اشک‌هام سرازیر شد. نه به خاطر خودم و خودمون، فقط به خاطر خودش. آمار &, ...ادامه مطلب

  • 761.

  • سرفه می‌کنم. سرفه‌های خشک و پشت سر هم. انقدر که هر بار بعد از چند ثانیه سرفه پشت سر هم، نفس تازه می‌کنم و پشت بندش بلند با خودم زمزمه می‌کنم که اه و زهرمار.  شد یک هفته. اول از یک خستگی شروع شدو بعد بی‌حالی و بعد صدایم شد شبیه به محمد آقا وقتی هفت سالم بود و در بازار می‌چرخیدم و او بیسکوییت‌های رنگارنگش را می‌فروخت. تقریبا فریاد می‌زد: سه تا صد تومن. آن موقع‌ها صد تومن یک دنیا پول بود و یک دنیا، چیزی فراتر از ذهن. صدای گرفته‌م گاهی سردرد می‌شد و گاهی خواب‌های طولانی ِ چند ساعته و گاهی هم آبریزش بینی. سرفه‌ام از دیشب شروع شد. وقتی که خواهر شیطان آقای الف سر میز شام، کاسه ترشی را برداشت و با یک حالت وسوسه کننده خاصی گفت: اووووم. همه ذهن ِ من درگیر همین کلمه شد و داستان ساخت از مواد تشکیل دهنده آن و اینکه لابد چقدر می‌تواند با ماهیچه توی بشقابم مزه خوبی بسازد. دور از چشم آقای الف یک قاشق کوچک چای خوری خوردم و به این روز دچار شدم. به این روزی که دو شب است از صدای سرفه‌های خودم بیدار می‌شوم و میگویم که اه و زهرمار. فردا شنبه است. برای شروع روز خوبی باید باشد ولی من در حال و هوای شروع نیستم., ...ادامه مطلب

  • 762.

  • قبلاً هم داشتم. میگرن از کودکی با من نفس کشیده و این روزها هیکلش چند برابر خودم شده. سایه به سایه من همیشه آمده و تقریباً دو سال است که خیلی ناگهانی، گوشه خیابان، دست‌هایش را بیخ گلویم فشار می‌دهد و باعث می‌شود من همه ِ خودم را بالا بیاورم. یکبار هم ساعت ۵:۳۰ دقیقه صبح بود. آقای الف مرا برده بود اورژانس بیمارستان رسالت. از بیمارستان که بیرون آمدیم جلوی پادگان نظامی خیابان دبستان، وقتی همه هوا لذت بخش و تابستانی بود و پرنده‌ها تازه شروع به جیک جیک کرده بودند، صدای بالا آوردن من بلند شد. همه خیابان را گرفت و شاید یک مه شد بالای سر شهر. هیچ چیز در معده‌م نبود و هیچ چیز بالا نمی‌آمد ولی چیزی مرا مدام وادار می‌کرد عُق بزنم.  امشب، اولین جلسه ترم سوم کلاس فرانسه‌ام شروع شد. توانایی‌هایم اغلب در ناتوانی خودشان را به رخ می‌کشند. با آنکه سه تا قرص مختلف خورده بودم و پخش صندلی‌م شده بودم سعی می‌کردم جملات خاص بسازم و بلبل زبانی کنم، مثل همیشه. بعد از کلاس آقای الف آمد دنبالم. ته ریش داشت و عینک گرد زده بود. از نیم رخ دوست داشتم انقدر نگاهش کنم تا همانجا ذوب شوم. مهربان است و شکم‌ش به رسم تمام مه, ...ادامه مطلب

  • 763.

  • خدایا، می‌دانم هستی. می‌دانم واقعیت داری. می‌دانم چیزهایی هست که نمی‌دانم. اما ناامید شدن صمیمی‌ترین دوستم را دارم به چشم می‌بینم. برای او که همیشه کوهِ امید و چاره است، ناامیدی یعنی آخرِ راه. خدایا، کمی زودتر جواب ِ این همه خواستنش را بده. جبران می‌کنم. اصلا خودم همه‌ی لیوان جبران را به تنهایی سر می‌کشم. فقط می‌خواهم که به او امید تزریق کنی. خدایا، تو هم برای رسیدن به خواسته‌اش دعا کن. دعای تو زودتر مستجاب می‌شود., ...ادامه مطلب

  • 764.

  • دیشب خواب‌های زیادی دیدم که همه‌شان یک طورهایی شبیه به سریال بود. حامله بودم و دست‌هایم، دور شکم احاطه شده بود. خوشحال بودم و ثانیه به ثانیه منتظر بزرگ شدن شکمم بودم. راستش حالا که از خواب بیدار شدم و در شکمم جز محتویات چندش طور، چیز دیگری نیست، یک جای خالی حس میکنم و آن شاید احساس تنهایی باشد. آدم‌ها مغز پیچیده‌ای دارند. همین چند روز پیش بود که خانم شیوا در نمازخانه گفت که چقدر بارداری را دوست دارد و حاضر است هزار بار دیگر هم بدون زایمان بچه‌ای، حامله شود و بعد دست‌هایش را دور شکم خانم زهرا که باردار بود، گذاشت و گفت: لگد هم می‌زند؟!.  مغزم انگار هنوز در همان لحظه مانده باشد. مدام به این قضیه فکر می‌کنم که من بچه می‌خواهم یا نه و اصلا بدون همه این پرسش و پاسخ‌ها، لگد زدن درد دارد؟! من فکر می‌کنم و مغزم نقشه یه خواب ِ خیلی حرفه‌ای و بدون کم و کاست را می‌کشد. در خواب، دست‌هایم به دنبال رد پای بچه و لگد زدنش است. همینقدر مضحک و همینقدر پیش پا افتاده. ساعت نزدیک به شش و سی و چند دقیقه است. توی ایستگاه بی آر تی ایستاده‌ایم و من توی شال ِ خود بافته‌ام، ها می‌کنم. برای آقای الف تعریف می‌کنم , ...ادامه مطلب

  • 765.

  • اغلب خواب شیدا را می‌بینم. با هم آنقدر خوب و صمیمی هستیم که انگار چند سال پیش باشد. با همان عادت‌ها و مشخصات رفتاری. همه چیز هم خوب است تا اینکه سر و کله همسرش یک جوری وارد داستان خواب من پیدا می‌شود. بی اغراق دلم برای آن روزها خیلی تنگ شده. برای صمیمیت و برای کسی که در کنارش نیاز به فیلتر نداشتم ولی آنقدر از «او» نفرت دارم که دلم را گول می‌زنم که هیچ چیز نیست و آرام باش. فکر کنم دقیقا برای همین مسئله است که مدام خوابش را می‌بینم. خواب؟! شاید خواب نیست. رویاست. رویای صلح برای منی که افراط گرانه حامی صلح و دوستی‌ام و دلم عجیب برای دوستیِ آن وقت‌ها تنگ است., ...ادامه مطلب

  • 766.

  • امروز وقتی قلبم به درد آمد با خودم گفتم الان وقتش است که خدا در رحمتی که خیلی تبلیغش را می‌کند به رویم باز کند و بگوید بنده بیا، این دعوت نامه‌ای که می‌خواستی. از این جهنم برو و زندگی‌ت را آغاز کن. بعد هم در رحمتش را آرام ببندد و من بروم دنبال آغاز کردن زندگی‌م. کماکان منتظریم ما ..., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها